سوز جگر
جانها همه پرسوز و دلها همه شیدایی
لبها همه مشغول ذکرند و تمنایی
هجرت شده بی پایان،هم سوخته شمع جان
داد از غم هجران و بیداد ز تنهایی
در اوج گناهیم و امید به تو داریم
ما دور ز تو اما گفتی که تو با مایی
درحسرت روی تو عمر همگان طی شد
ای کاش که باشم من روزی که تو بازآیی
زشتی به جهان پر شد،بازآدگر ای منجی
بازآ ز سفر ای ماه، ای غایت زیبایی
از دست برفت این دل، آقا تو دعایی کن
ای خوی تو چون طاها،ای مهرتوزهرایی
از دوری جانکاهت رفتست قرار ما
قلب همه حیران و دلها شده هر جایی
رحمی به دل ما کن، جان را تو مداوا کن
آن چهره زیبا را وقت است که بنمایی
سوز جگر ما را از بغض گلوها بین
صبری به دل ما ده با آن دم عیسایی
رضا کوهی